وبلاگ شخصی محمدرضا اسلامی |
با منِ بُرنو به دوش !
اینکه می بینی طبیعت به رغم تمام طوفان ها و سُموم خزان ها ... ادامه مطلب
سیمینِ جلال ... و نه سیمینِ نادر
در واپسین روزهای سال گذشته ، خانم سیمین دانشور روی در نقاب خاک کشید و ساکت و خاموش از میان ما رفت . ستاره ای از کهکشان ادبیات معاصر خاموش شد و از میان ما رخت بر بست . سیمینِ جلال ، سرانجام از دنیای ما رفت و به جلالش پیوست . مشغله ها مانع از آن شد تا به قدرشناسیِ این بانویِ اهلِ قلم ، چند کلامی قلمی شود .
دل را مجال و رخصت آن نیست که از کنار این "عبور" آسان عبور نماید . جلال ، و جریان فکری جلال ، در کهکشان اندیشمندان معاصر ایران زمین ، همچون ستاره ای روشن و پرتلالو است . جریانی از اندیشه که مختصات و ویژگی های خاص خود را دارا بود . جریانی از اندیشه که پذیرفته بود که برای فهمیدن "باید دوید." نشستن که هیچ ، راه رفتن هم کفایت نمی کند ... و همدمِ بی تابی های روحِ ناآرامِ جلال ، سیمین ، نه فقط به جهت همراهی خالصانه اش با جلال ، که خود به سبب کمالات خود ، دارای شان و جایگاهی ممتاز در عرصه قلم و اندیشه بود .
صحبتهای بسیار در باب این بانوی اهل قلم می توان گفت . اینکه خالق سووشون چه کارها کرده و چه فعالیت ها داشته است و ... . اما برای نسلِ امروز من ، فارغ از بحث خانم دانشور، - از منظری دورتر - شاید شناخت نسلِ ایشان ضروری است . و بجاست که چند کلامی در این باب گفتگو کنیم .
نسلِ سیمین و جلال :
نسلِ سیمین و جلال ، نسلی بودند که به لحاظ ویژگی های زمانی و تحولات جهانی در مقطعی خاص قرار داشتند. نسلی که شاهد ... ادامه مطلب
زین قند پارسی ، که به بنگاله می رود
در کنگره ای که اخیرا در باب مدیریت بحران در بهداشت و درمان برگزار شد، خانم پزشکی از سازمان بهداشت جهانی به ایران آمده بود که بنگلادشی الاصل بود. با اینکه در یکی از دفاتر WHO سمت و مسئولیت داشت اما به بنگلادش ، کشورش هم ارادت و علاقه داشت . در حین بحث های مختلفی که در طول چند روز مطرح شد ، یک بار گفت که تا حدودی زبان شما را وقتی که با هم صحبت می کنید می فهمم . سوال کردم که چرا و چطور ؟ توضیح داد که در منطقه زادگاه آنها در بنگلادش در قدیم زبان فارسی رایج بوده و ... ادامه مطلب
شمس آل احمد
شمس آل احمد ، همراه و همدم و همنفس روح پرالتهاب و پویای برادر، جلال ، روی در نقاب خاک کشید و روز پنجشنبه اخیر (۱۸آذر) مراسم ترحیم آن عزیز در مسجد نور تهران با حضور اصحاب قلم برگزار شد. شمس برادر وفاداری بود که به رغم قریحه سرشار و قلم توانایش و با وجود جوهره های ارزشمند فردی اش، نامش عمدتاً در پس نام بزرگ برادرعزیزش گم ماند و البته او را چه باک ؛ که او نه فقط برادر که مرید آستان جلال بود ... ادامه مطلب
حافظ
روز حافظ گذشت اما از حافظ نمی توان گذشت. لحظاتی باید چشم ها را بست و دل را به حافظیه و میان سروهای آزادش فرستاد . قدمی در کنار نارنج های حافظیه زد و راهی باغ جهان نما شد. در میان جهان نما دقایقی در میان گلهای رنگارنگش به گلگشت گذراند و نگاه را از کوشک آجرکاری شدۀ وسط باغ به دیواره های آجری زیبای پیرامون باغ گرداند و سپس نگاه را بر کوه روبرو متوقف نمود. کنار پایت جایی است که کارشناسان می گویند مسیر آب رکنی است. مسیری که امروز بخشی از آن را احیا کرده اند. آری اینجا که ایستاده ایم دشت جعفرآباد و مصلی است. اینجا و در میان همین آب و خاک ، حافظِ ساکن در دشت جعفر آباد و مصلی، قدم می زده ، نگاه می کرده ، تامل و دغدغه و گفتگوها و محاکات بی پایان درونی داشته ... اینجا و همین آب و خاک، جایی است که حافظ از غلغله صدای نفس فرشتگان "ملول" می شده ....ادامه مطلب
خُنک آندم که جنایات عنایاتِ خدا شد مولوی (۱)
عید فطر است و حیرانم . به دنبال کسی برای گفت و گویی . اما باز در این ساعات عید هم انگار، با مولوی است که می توان بیشتر از دیگران بود و از مولوی است که می توان بیشتر از دیگران شنید .این روزها این بیت مرتب در درونم زمزمه می شود
خنک آنگه که کند حق گنهت طاعتِ مُطلق
خنک آن دم که جنایات، عنایاتِ خدا شد
مولویِ عزیز و بزرگِ ما که در خمِ جانش قطره ای از آن مِی روحانی چشیده ، با کلامش قرنهاست که می چشاند تشنگان بادیه را از زلال چشمه های حکمتش . قرنهاست که در میان سطور گفته هایش شرحی می توان خواند از بی نهایت (۲) . شرحی از دیدنی ها که دیده در «حرمِ جان» و در کوی یار (۳). شرحی می توان خواند از گفتنی ها که شنیده . از آسمانها که در آنها پرواز داشته.
این رمضان هم گذشت . این رمضان گرم هم با روزهای بلندش رخت بربست و در این ساعات آخر می خواهم با کسی سخن بگویم و از دهانی به تعبیری «سخنِ تازه »(۴) بشنوم و چه کسی ... ادامه مطلب
عارف قزوینی
بخشهایی از دیوان عارف قزوینی را می خواندم . چه سروده های ناب و نغزی که بارها و بارها پیشتر از این شنیده ایم و نمی دانستم که از عارف است ...ادامه مطلب
۴۰ سال با حافظ درفرانسه
هر چند که بسیار کوشیدم تا چند کلامی را برای بیستم مهرماه «روز حافظ» بنویسم ، اما گرفتاریها باعث تاخیر در انجام این مهم شد . لیکن بازهم نمی توان از کنار روزِ منسوب به این دانایِ آیینِ مستی و مستوری گذشت و چیزی نگفت و ننگاشت .(۱)
**************************
۱- حدود بیست سال پیش سال ۱۳۶۸ ، به همّت سازمان فرهنگی ملل متّحد "یونسکو" ، « کُنگرۀ جهانی حافظ» در شیراز برگزار شد. این کنگره ، که آن زمان بازتاب گسترده ای در رسانه ها و مطبوعات داشت .... ادامه مطلب
نگاهِ به خود
مولوی – اقبال لاهوری- شریعتی- آل احمد
۱- اقبال لاهوری در پاکستان زندگی می کرد اما هفت هزار بیت شعر به زبان پارسی سرود. دکتر شریعتی یک کتاب در شرح اقبال داشته و وی را ایرانی ترین خارجی و شیعه ترین سنی خطاب کردهاست.در بیانِ زیباییِ اشعار ، قدرت خیال، لطافت روح و گستره نگاهِ او نمی خواهم سخن بگویم که اقبال اگرچه هفت هزار بیت شعر فارسی سرود اما صرفاً " شاعر " نبود . اقبال بیش و پیش از آنکه شاعر باشد، یک اندیشمند بود که تمام سخنش و اشعارش و نوشتارش یک حرف بود و آن " نگاهِ به خود " بود.
اقبال اگرچه دکترای فلسفه خود را پس از تحصیل در دانشگاههای کمبریج و مونیخ گرفته بود اما " فیلسوف " نبود. بیش و پیش از آنکه به فلسفه بپردازد ، یک ندا بود و یک سخن بود :بازگشت به خویشتن و نگاه به خود بی شک مهمترین پیام و سخن این اندیشمند پاکستانیِ پارسی گویِ تحصیل کرده در اروپا بوده است.
اما اقبال این درس را نه در کلاس و مدرسۀ فرنگ و نه نزد خود، که ابتدا نزدِ استادش فراگرفته و بعد، آن درس را چه زیبا بسط داد و پروراند. "استادِ اقبال" در این تفکر و نگاه " مولانا " بوده است.زیباتر ، عمیق تر و پرشکوه تر از مولوی کسی این نوع نگاه را بسط و شرح نداده است. اقبال هرچه کرده ، شاگردیِ کلاسِ مولانا را کرده و هر چه سروده شرح مجموعۀ گل، از ابیات ناب مثنوی و غزلیات شمس بوده است.(۱)
مجال اندک است. لذا اوّل مولوی را ببینیم ، بعد اقبال را .
یونسی دیدم نشسته بر لبِ دریایِ عشق گفتمش چونی؟ جوابم داد بر قانونِ خویش!
شاید یکی از زیباترین و ناب ترین غزلیات مولوی در شرح احوالِ "خودی" و خودباوری این غزل است که عمدتاً با بیت فوق می شناسیمش . ببینیم امّا کلّ غزل را : .......
دیدۀ سیر است مرا
مولوی مُبدِعی است تعبیرآفرین .تعابیری ساخته و آفریده است که خاصّ اوست و نه هیچ کس دیگری .چه در مثنوی معنوی آنگاه که چون پیری فرزانه "حکمت" می گوید و چه آن زمان که در غزلیات شمس چون عاشقی دست افشان "بیتابی هایِ روحِ" خودرا می سراید،دست به آفرینش تعابیری"نو" و جدید می زند. تعابیرِ او که عموماً حاصل امتزاج کلماتِ با معانی مختلف است، خاصّ این ذهن خلّاق و این روح تودرتوست.تعابیری که در بسیاری از موارد برای اولین بار توسط " او" ایجاد گشته است.
شگفت اینکه بسیاری از این تعابیر عمیق و لطیف، در مجموعۀ غزلیات شمس است و نه در مثنوی معنوی. تصوّر این معنی که ذهنِ این عارف شیدا در حال دست افشانی و شور ،و در جذبه های بی خودی بیشتر تعبیرآفرینی داشته ، امری است حیرت آور .نشانه ای از استقرارِ "معانی" در عمق جانی که هر گاه این جان به "جوشش" و خروش می آمده ،این معانی در قالبِ تنگِ کلام جای می گرفته است. ( خود می گوید: خون چو می جوشد منَش از شعر رنگی می دهم..... تا که هُشیارم و بیدار یکی دم نزنم ...)
یکی از تعابیر شگرف مولانا ،"سیر دیده بودن " است.وجود دیدۀ سیر را او از تبَعات ورود عشق به قلب عاشق می داند . زمانی که انوار عشق وارد قلب و جان کسی شد و روحِ او از برکت این اشراقِ عظیم مُتیمّن و متبرک گشت ، اتفاقاتی رخ می دهد.به زبانی دیگر ، این امر پس آیندهایی دارد که برخی از آنها در "نگاه" پدیدار می شود.
در نگاه ....
![]() |
POWERED BY BLOGFA.COM |
![]() |