وبلاگ شخصی محمدرضا اسلامی
 

با منِ بُرنو به دوش !

اینکه می بینی طبیعت به رغم تمام طوفان ها و سُموم خزان ها و یا خشکسالی ها باز دست در کار آفرینش های رنگ رنگ می زند و دلبرانه تصاویری خلق می کند که کلاه از سر عقل می اندازد و طاقت و هوش-به تعبیر سعدی- می برد ... چه احساس شگفتی در انسان پدید می شود. مثل احساسی که در نگاه به آبشار مارگون دست می دهد . یا در حسی که در دیدن روییدن گلی از دل سنگی در متن عبور از صحراهای منطقه فال و اسیر حوالی دشت لار در تو می جوشد . یا احساسی که شریعتی در دیدن تک درختی در کویر داشته ... یا وقتی که صدای بنان را می شنوی ...

در جریان مطالعه غزلیات شاعران جوان امروز سرزمینمان گاه همین احساس در تو می جوشد . غزل زیر را از حامد عسگری که خواندم و در دیدار هوش و صور خیال رنگارنگ شاعر ، انگار که باز شادی ای لبخند زد که آری! از آب و خاک ایران هنوز جریان نازک خیالی و تیزبینی و ژرف اندیشی امثال محمدعلی بهمنی ها در جوشش است و دیدار رندی های حافظانه هنوز هم مَیسور است . زمختی های روزگار ما ، بر هنرمندی های طبیعت فایق نیامده ست . این غزل از یکی از "زاده های بم" جوشیده است . بم که هم حکایت زلزلاش تلخ بود و هم ... . غزل را با هم بخوانیم :

با منِ برنو به دوشِ یاغیِ مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

 

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

با منِ تنها تر از ستارخانِ بی سپاه

 

مویِ من مانند یالِ اسبِ مغرورم سپید

روزگارِ من شبیهِ کتریِ چوپان سیاه

 

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کنده یِ پیرِ بلوطی سوخت نه یک مشت کاه

 

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه

 

آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن ، آدم  ست و اشتباه

 

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

 

 


 

** در نقد غزل ، یکی از دوستان متن زیر را از یک نوشتنگاه برایم ارسال کرده بود که خواندنش شیرین است :

 «... نمی‌توانم تحسین  واعجاب خود را از زیبایی این شعر پنهان کنم. حالا آن کسانی که فکر می‌کنند نقد یعنی ایراد گیری و برچسب غلط زدن در تفکر خود تجدید کنند.

 

مشخصه‌ی اصلی این غزل این است که از توصیفات و کلمات امروزی در آن استفاده شده و بی گمان هیچکس آن را با شعر رودکی، فرخی، سعدی، حافظ، جامی، قاآنی و پروین اعتصامی اشتباه نمی‌گیرد و این نشانه‌ی شعر اصیل امروز است  ...  توصیف آغازین زیبا از مشروطه و یاغیان آن  و آوردن آن در این غزل حس و هوایی تازه را به خواننده منتقل می‌کند. آوردن مراعات نظیر های ستارخان،تاریخ،تبریز در بیت بعد نیز این اعجاب را هنوز به دنبال خود می‌کشد. اما زیباترین تصویر به  نظرمن در بیت سوم است و به خصوص مصرع دوم آن«روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه». شما در کجای ادبیات کلاسک ما این تشبیه را پیدا می‌کنید؟شاعران سبک هندی به این تعبیرات نزدیک شدند اما پیچیدگی نگاه آن‌ها و دیگر گذشتن بیش از دو قرن از آن دوره، شعرشان را جز برای معدودی عشق ادبیات، نا آشنا کرده‌است؛ اما این تعبیر بسیار زیبا و امروزی است  وهر آشنا به فن ادبی می‌تواند بی‌همتایی این تعبیر را در ادب گذشته تصدیق نماید. بیت آخر به کار بردن کلمه‌ی «قدیمی‌ها »نه فقط به معنای جمع بلکه با بار معنایی احساسی که به بیت می‌دهد. و این که با کاربرد این کلمه بدون محاوره‌ای کردن شعر را به زبان کوچه نزدیک می‌کند.زیبایی شعر را تا پهلو زدن به غزل سرایان بزرگ فارسی بالا برده است. برای او که نه می شناسمش و نه مرا می‌شناسد آرزوی روزهایی سرشار از غزل دارم» 

  نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۱/۰۴/۱۲ساعت ۲:۳۱ ب.ظ  توسط محمدرضا اسلامی  | 
 
  POWERED BY BLOGFA.COM