وبلاگ شخصی محمدرضا اسلامی
 

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت      در بند آن مباش که مضمون نمانده است !

این بیت زیبای صائب تبریزی را گاه بعضی از روزها چندین بار با خود می خوانم . براستی چقدر حرف ها و معانی است که می توان از آنها  گفت و شنید . چه دریاهای عمیقی که می توان بارها و بارها غوّاص خرد را به غور در آنها فرستاد و هربار تنها گوشه ای در دریا را دیده ، مرواریدی در کف برگرفته و بازگشت . اگر نبود " بایدها" و نبایدهای این زندگی که ناچار به پرداختن به آنهائیم ، چقدر می شد گفت و نوشت .

هفتۀ گذشته مراسم آغاز ترم جدید تحصیلی جهت دانشجویان بین المللی ( یا به تعبیر اینجا دانشجویان اینترنشنال) جدیدالورود به دانشگاه بود. معمولا اول هر ترم جهت دانشجویان بین المللی دو مراسم گرفته می شود. یک مراسم مفصل با حضور مسئولین و اساتید مختلف در دانشگاه و یک مراسم ساده تر در مجموعه سکونت گاه بین المللی استان هیوگو . دوست داشتم از این مراسم قدری بنویسم که فرصت خوبی بود و با دانشجویانی از کشورهای روسیه ، نروژ ، فلسطین ، اردن و فرانسه آشنا شدم. مخصوصا صحبت یکی از دانشجویان نروژی راجع به افغانستان و تحلیل تاریخی که راجع به این کشور ارائه می داد برایم خیلی جالب بود و شنیدنی . تحلیلی راجع به تاریخچۀ افغانستان از زمان اسکندر تا حضور انگلیسی ها در هند و بعد زمان حمله روسیه ، حکومت طالبان و حمله آمریکا و ...

هر چه می کنم اما قلم به نوشتن نمی رود...

خواستم راجع به شرکت تاکِ ناکا Takenaka Corporation  که " قدیمی ترین " شرکت ژاپنی ( و بنا به ادعای خودشان قدیمی ترین شرکت دنیا با بیش از ۴۰۰ سال سابقه)است و کنفرانسی که در خصوص اجرای سازه عظیم گنبد اُساکا برگزار کرد ، بنویسم.  ...اما بازهم دست و دلم به این فضا ها نمی رود .

.... آنچنان غرق در شور و شگفتی این تجربۀ جدیدم و آنچنان این فضا مرا به عمق خود فرو برده که تنظیم نوشتار از هیچ یک از این " مضامین " گرمم نمی کند...

انگار که همه این مضامین در برابر این « مضمونِ جدید » ، این معنی شگفت خلقت ، عادی ، معمولی و ساده می نماید : " تولّد  ".

داشتم فکر می کردم که نوشتن در این باب هم شاید آنچنان که باید " نشاید " که در بابِ این معنی سخن دانان و حکیمان و فلاسفۀ بسیار ، پیشتر بسیار سخن ها گفته اند و نوشته اند... اما نمی شود جز این نوشت : " تولّد ".

آری ، تولّد یک انسان حادثه ای است سترگ که چون بسیاری دیگر از " نشانه های" (=آیات )هستی ،از فرط تکرار در نگاهمان عادی شده و عادی اش می پنداریم تا آنگاه که این تجربه شگفت برای خودِ ما، رُخ می نماید در مقام "پدر " یا "مادر" . احساس حضور فرزند...

چه احساس عجیبی است شنیدن صدای گریه طفل ،

چه احساس شگفتی است احساس "پدری"،

چه حالتی است اولین بار که طفلت  "به سختی" چشم می گشاید ، ونگاه خسته اش در نگاهت گره می خورد.

چه عجیب است که با اینهمه داستانها زاده می شویم ،نُضج می گیریم و به  "امروز" می رسیم اما "روح" را ، این نفخۀ دم رحمانی را، گرفتار حسدها و کینه ها و عیب جویی ها و اندوه ها و تشویش ها و تکاثُر و تفاخر رها می کنیم.

چه داستان عجیبی است که با اینهمه داستان و سختی ،به "فرصت" حیات میرسیم و آنگاه دوست داریم که گرفتار و گرفتارتر باشیم تا که خود را از یاد ببریم . نکند که تنهائیمان را حس کنیم . نکند که فکر نکنیم "آدم مهمی " نیستیم که خیلی گرفتار نیستیم.

چه داستان عجیبی است که در برابر اینهمه خدایی خداوندگار به علم محدود خود غرّه می شویم و "عالِم" می شویم !

چه داستان غریبی است که فرزند را ، طفل را ، به تعبیر حاتمی کیا به این خاک " دعوت" می کنیم(۱) اما برای امر تربیت "چهار" کتاب نمی خوانیم اما برای کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری و اجتهاد چه هزاران ساعتها را که غرق تحقیق و ریسرچ می گذرانیم .

****  ****  *****  *****   *****

به کویر شریعتی باز می گردم و فصل عشقِ فرزند را مرور می کنم. کل کتاب کویر شریعتی یک حرف است ولی با پرداخت های متفاوت و فوق العاده : روحِ انسانی که "روح" خود را فراموش نکرده و خود را مشغول آب و رنگ و میز و شرکت نمی کند ، همچون روحِ یک "بیگانه " است در " کویر". هرچقدر که یک "بیگانه" در یک کویر احساس دلبستگی می کند روحِ پاک و بی آلایش هم می کند !

باز باید به سراغ مولوی رفت و از نگاهِ او دید ، که او در فرصت محدود حیات آنچنان" بسیار" و آنچنان عمیق دیده که ما را بارها و بارها به خود فراخوانده و سیرابمان می کند.

مولوی عزیز در مرور داستانِ حیات چه زیبا با پروردگارش به نجوا می نشیند :

تنِ ما دو قطره خون بُد که نظیف و آدمی شد                  صفتِ پلید را هم صفتِ طهارتی کن

رُخِ همچو زعفران را چو گُل و چو لاله گردان        سه چهار قطره خون را، دلِ با بشارتی کن

ز "جهانِ روح" جان ها چو اسیرِ آب و گِل شد        تو زِ دارِ حربِ گِلشان بِرهان و غارتی کن

چو به پیشِ کوهِ حِلمت گُنهان چو کاه آمد              به گناهِ چون کُهِ ما نظرِ حقارتی کن

صنما به چشمِ شوخت که به چشم اِشارتی کن           نفسی خرابِ خود را به نظر عمارتی کن!

آری در نگاه به داستان حیات و تولّد ، مولوی مضامین بسیاری را ساخته و پرداخته است . کاش فرصتی بود تا در این جا به مرور نگاه زیبای مولوی در اشاره به "گریه طفل" بنشینیم . به حق به زیباترین شکل این "مضمون" را بسط داده است....

آری غرق در این حسّ جدید ،حس نوشتن از چیز دیگری با من نیست !...گویی باید مدتی زمان بگذرد.(۲)


۱-تعبیر "دعوت" را حاتمی کیا برای عنوان فیلم جدیدش که به بحث تولّد و "فرزند" پرداخته، انتخاب نموده است.هرچند که در پرداخت برخی مضامین مطرح در این فیلم انتقاداتی به حاتمی کیا وارد است ، اما انتخاب عنوان دعوت به راستی انتخابی بسیار زیبا ، عمیق و آگاهانه بوده است.

۲- نهایت احترام، سپاس و تشکر خود را به همه عزیزانی که تبریکات صمیمانه خود را در بخش نظرات نوشتار مورخ ۱/۲/۸۸ قرار داده بودند تقدیم می دارم. هرچند که گرفتاری در کارهای بیمارستان ، اداره بیمه ،دانشگاه و ... مجال پاسخ گویی به هر نظر را جداگانه برایم نگذاشت ، اما دیدار هر یک از نظرات باعث نهایت خوشحالی بود.  

  نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۸ساعت ۲:۵۱ ب.ظ  توسط محمدرضا اسلامی  | 
 
  POWERED BY BLOGFA.COM