وبلاگ شخصی محمدرضا اسلامی |
لحظه تحویل سال خارج از ایران
اسفند هشتاد و نه بود یکی از روزها، که قرار شد برای بازدید از مرکز تحقیقات کارخانه فولاد سومی تومو واقع در منطقه آماگاساکی در مجاورت شهر اوساکا به اتفاق گروهی از اساتید و دانشجویان آزمایشگاهمان برویم . روزی بود مثل سایر روزها ! طبق معمولِ جامعۀ بدونِ طبقۀ ژاپنی همه از دانشگاه پیاده راه افتادیم به سمت ایستگاه قطار (۱) . استادِ تمام و دانشجوی تازه وارد ، برای هر دو بهترین وسیله نقلیه همین قطار است و با آژانس رفتن! ویا ماشین آوردن بی معنی است . از قطار که پیاده شدیم از ایستگاه تا رسیدن به محل کارخانه سومی تومو حدود پانزده دقیقه پیاده روی است. در بین راه در حال گپ و گفتگو با یکی از بچه ها بودیم که ناگهان خشک شدم . انگار یک لحظه حس کردم در ایرانم . یک آن ، آری "آن" از وسط خیابانهای تنگ و شلوغ منطقه آماگاساکی احساس کردم حس خیلی خوبی را . نگاه کردم دیدم کناره جدول خیابان را ردیف نرگس کاشته اند و عطر نرگس ها هوا را و فضا را پر کرده بود ، چنان که وارد این موجِ عطر که می شدی یک لحظه می رفتی به ناخودآگاه خاطرات خوب!
با آنکه آنی بود ولی کافی بود. ژاپن سرزمینی که گلها و درختان و طبیعت رنگ رنگی دارد اما گلهای بی بو . گاهی فکر می کنم چه حکایت غریبی است که در باغ کاتسورای کیوتو صد ها رنگ می بینی اما عطری نیست و گاهی بعد از ساعت ها دیدن زمین خشک و لم یزرع در منطقه فال و اسیر دشت مُهر و لامرد به گلی می رسی چنان معطر و عبیر آمیز که نسیم گلشن جان در مشام می افتد! یا درخت یاسی که در گوشه حیات خانه ای غوغایی بپا می کند... حکایت عطر و خاطره ، شاید برای حافظ هم از همین دست بوده که گفته عطر و بویی دلش را "در کار" می آورده . صبا وقت سحر بویی ز زلف یار میآورد / دلِ شوریدۀ ما را به بو ، در کار می آورد . در امتداد نرگس ها تا ورودی کارخانه رفتیم . با این عطر و بوی ایران . که به یاد خاطره ای از دوران دانشجویی لیسانس افتادم . بهار هفتاد و هفت بود که عصری در میدان امام حسین تهران ، رنگ گنبد مسجد میدان امام حسین ربودم که سری بزنم ببینم این کار معماری در چه مایه و پایه است. وارد حیات مسجد شدم که لحظه ای انگار خارج از شلوغی های این میدان تهران در کوچه های آرام شیرازی ... دو ردیف درخت نارنج وسط حیات و عطر بهار نارنج ها ، آن قطعه از زمین را از زمین تهران مجزا کرده بود و ...بهارِ نارنج.میانۀ تهران و بهار نارنج...
**************
این پنجمین سال تحویلی بود که از زمان خروج از کشور گذشت . این بار اما یک فرق با دفعات قبل داشت و اینکه این بار کاملا دور از همه بستگان و عزیران گذشت. شور عجیبی که روزهای آخر سال و اوایل عید در ایران است مثل عطری است که از خاطر نمی رود . هرکجای عالم باشی باید این روزها را در ایران گذراند... امکان ملحق شدنم به خانواده که به ایران رفته بودند فراهم نشد و اولین باری بود هم دور از ایران و هم تنها لحظه تحویل سال گذشت .... هر سال بهاریه ای می نوشتم و تلاشی بود که به احساس طبیعت در این ایام نزدیک تر شد |+| . اما امسال با خود گفتم که حکایتِ این تلخ کامیِ لحظه تحویل سال را خواهم نوشت باشد تا حدیثی شود بماند از احوال ایرانیان دور از میهن در این ساعات . حکایت صدها هزار احساس مشابه این حس تلخ برای بسیاری هم میهن. حس جمع کثیری که به هر دلیلی امکان استشمام عطر و بوی آن خاک را در آن لحظه ندارند. برایشان میسور نیست . بسیاری که مشتاق دیدار پدر و مادر و فرزند هستند و در شوق نشستن بر سر هفت سین و ... چه تلخ است این احساس .آنها که مصداق تعبیر سعدی اند : هر کو شرابِ فرقت روزی چشیده باشد ...
متاسفانه آن حال را آن وقت که باید مکتوب نکردم و امروز که قدری از احوال لحظه تحویل سال دور شده ایم دیگر مکتوب کردن آن حال ممکن نیست ؛ چرا که احساس را تصویر کردن باید در زمان طراوت احساس صورت گیرد و عبور زمان غباری است بر درخشندگی یک احساس . چه احساس تلخ باشد و چه شیرین...
******************
برای روز عید ، مرتب این بیت ابتهاج (سایه) به ذهن می آمد و می رفت که :
نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخِ تو رسید
چه بیان شگفت و فاخری داشته سایه در ترسیم احساس تلخکامی در بهار . شاید هیچ غزلی در این مقام به جایگاه این غزل نباشد.
قبل از اینکه برای تحویل سال از خانه بیرون بزنم شبکه های مختلف را گشتی زدم ؛ که دیدم مصاحبه بهنود با سایه در حال پخش است !...
* نزدیک توکیو - همین چند روز پیش ! - عکس از دوست ارجمند آقای افشین والی نژاد
۱- گزارش بازدید مذکور |+|
۲- این غزل ، با صدای استاد موسوی گرمارودی |+|
![]() |
POWERED BY BLOGFA.COM |
![]() |