وبلاگ شخصی محمدرضا اسلامی
 

مناجاتی در نهایت

نظم ، جامع بودن و کوتاهی مناجات شعبانیه آنرا به یکی از زیباترین و عارفانه ترین نجواهای عاشقانه یک بنده با «او» تبدیل ساخته . نجوایی که دامنه تابع اشتیاقش تا بی نهایت میل می کند . نجوایی که در عین کوتاهی ، فراز و فرودهایش روح را به آسمانهای گوناگون می کشد .

شعبانیه همچون عرفه و ابوحمزه نیست که در بلندای مناجات ، بتوان «فصول متعدد و مختلفی» را برای متن ارجمندش در نظر گرفت . اما همین متن کوتاه هم ، در چند بخش کوتاه و در چند فضای متفاوت «با آن زیباترین جمال » ، حدیث شیدایی را روایت می کند . بشنو از نی چون حکایت می کند...

جریان گفتگو و موج کلام در این متن ، روح را با خود به حرکت درمی آورد چنان که گویی بر امواج سواری در دریایی که تو بالا و پایین رفتن هایش را حس می کنی اما مشتاقی که خودِ این دریا، و اعماقش را بهتر بشناسی ...

در سالهای اخیر سید مهدی شجاعی با ذوق جوشانش و قلم ناب و روانش کوشیده تا ترجمانهای زیبایی از این دست نجواها بنگارد . نمونه اش کار ارزنده ای که برای مناجات خمس عشره کرده است . اما ترجمۀ ایشان را از مناجات شعبانیه ندیده ام . نمی دانم که این ذوق جوشان به ترجمۀ این متنِ بی نهایت دست یازیده است یا خیر؟ اما بسیار دوست دارم کسی این چند بند را برایم شرح کند . اینها را در این روزها که نزدیک وادی صیام شده ایم ، به عزیزان وادی شوق تقدیم می دارم . امید که روزی مجالی یابم برای یافتن و درک ترجمان بهتری از هر فراز این عارفانۀ لطیف و عمیق و استوار .

چه نیکو مناسبت دارد این اشارت نغز حافظ علیه الرحمه در تعبیر «شرح بی نهایت»:

این «شرحِ بی نهایت» کز زلف یار گفتند / حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد 

شاید حکایت ما و شعبانیه ، حکایت بیت دیگر همین غزل باشد

بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است / همّت نگر که موری با آن حقارت آمد

ترجمه چند فرازی از این متن ارجمند:

****************************

۱- گفتگو با او:   

* بعید می دانم از تو که من را در حاجتی که عمرم را برایش باختم ناامید برگردانی ...

* عجب ... دیدی که عمرم را در دوری از تو و جوانی ام رو در مستی بی توجهی به تو برباد دادم 

* زبانی به من عطا کن که صدق و راست گفتاری اش به سمت تو بالا رود.

* اگر که خطایا من را از چشم تو انداخته پس به حسن ظن من نگر

۲- توصیف دوستان او:

آنکه به تو تعرفه شد ، دیگر مجهول و گم نیست.

هرکه به تو انتهاج یافت ، نورانی گشت و درخشان و روشن ضمیر ... إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ     

هر که از تو «درخواست» کرد ، کریمانه رویش را چنان گرفتی که خوار و کوچک و بی مقدار نگشت .

۳- و از این دست می خواهم : 

 إِلَهِي وَ أَلْهِمْنِي وَلَها بِذِكْرِكَ إِلَى ذِكْرِكَ ... عزیزا ، هماره مرا شیفته یادت گردان؛

بر نیک گمانی‌ام [به تو] زنگار نومیدی ننشانم که هرگز امیدم به بزرگواری زیبای تو گسسته نشود.

و ...

*******************************

روزی روزگاری در امتداد تاریخ انسان ، بنده ای شیدا در نهایت شور و شِکوِه با آن جلوۀ جمال و جلال به نجوا نشسته ... و این دست متون ارجمند سرمایه های سترگ ماست که البته کم و اندک با آنهاییم . و کم همدم آنهاییم ...که جاری زندگی ، وقت و مجالی نمی گذارد. 

در گرماگرم این روزهای درهم و آشفته و شلوغ ... در میانه این شلوغی های مبهم و پر حیرت ... اگر نباشد روشنایی و نور این دست متون ، به کدام سوی باید روی نمود ؟ به سمت کدام وادی باید گام نهاد ؟ ... که به تعبیر مولوی حیرت اندر حیرت آمد این قصص .... 

 

  نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۴/۱۶ساعت ۱۰:۳ ق.ظ  توسط محمدرضا اسلامی  | 
 
  POWERED BY BLOGFA.COM